داستان زندگی مجتبی نجفی، سرشار از فراز و نشیبهای آموزنده و تجارب ارزشمندی است که از دوران کودکی او آغاز می شود. در سن ۸ سالگی، مجتبی با روحیه تلاشگر و خلاق خود، پا به عرصه کار و تلاش گذاشت و همزمان با تحصیلات خود، در مشاغل مختلفی مشغول به فعالیت شد.
اولین تجربه کاری او در یک کبابی رقم خورد، اما این شروعی برای یک سفر پرفراز و نشیب بود. گاه اختلاف نظر با صاحب کبابی، او را به سمت شغل دیگری سوق میداد و گاه دوباره به کبابی باز میگشت. پس از تجربه کار در کبابی، مجتبی چند ماه در کنار فردی به نام آقا داوود در زمینه چاپ سیلک فعالیت کرد.
بعد از این آشنایی کوتاه، مجتبی دوباره به کبابی بازگشت. یک روز در راه بازگشت از کبابی،به طور اتفاقی از جلوی همان گلفروشی نزدیک پاساژ محل کار آقا داوود عبور کرد و با کمال تعجب متوجه شد که فروشنده آن گل فروشی، همان آقا داوود صاحب چاپ سیلک است.
دیدار مجدد و گفتگو با آقا داوود، سرآغاز فصل جدیدی در زندگی مجتبی بود. از فردای آن روز، او در کنار آقا داوود در گلفروشی مشغول به کار شد. این همکاری سه ماه به طول انجامید تا اینکه با شروع فصل مدرسه ها، مجتبی که در آن زمان دانش آموز سال سوم راهنمایی بود، به صورت نیمه وقت به همکاری با گلفروشی ادامه داد.
اما این داستان نیز پایانی داشت. در همان سال، آقا داوود به دلیل عدم توجیه اقتصادی،تصمیم به جمع کردن مغازه گرفت. شاگرد دیگر مغازه که توانایی پرداخت هزینهیِ مغازه را داشت، آن را خرید و مجتبی بار دیگر با چالش بیکاری روبرو شد.